نوشته شده توسط : سمیرا

روزى لرد ویشنو در غار عمیقى در كوه دورافتاده‏اى با شاگردش نشسته و مشغول مراقبه بود. پس از اتمام مراقبه، شاگردش به قدرى تحت تأثیر قرار گرفته بود كه خود را به پاى ویشنو انداخت و از او خواست كه او را قابل دانسته و به عنوان قدرشناسى به او اجازه دهد كه به استادش خدمت كند. ویشنو با لبخند سرش را تكان داد و گفت: "مشكل‏ترین كار براى تو این است كه بخواهى با عمل، تلافى چیزى را بكنى كه من آن را رایگان به تو داده‏ام". شاگرد به او گفت: "خواهش مى‏كنم استاد! اجازه دهید كه افتخار خدمت به شما را داشته باشم". ویشنو موافقت كرد و گفت: "من یك لیوان آب سردِ گوارا مى‏خواهم". شاگرد گفت: "الساعه استاد". و در حالى كه از كوه سرازیر مى‏شد، با شادى آواز مى‏خواند.

پس از مدتى به خانه‏ى كوچكى كه در كنار دره‏ى زیبایى قرار داشت رسید. ضربه‏اى به در زد و گفت: "ممكن است یك پیاله آب سرد براى استادم بدهید؟ ما سانیاس‏هاى آواره‏اى هستیم كه در روى این زمین خانه‏اى نداریم". دخترى شگفت‏زده در حالى كه نگاه ستایش‏آمیزش را از او پنهان نمى‏كرد به آرامى به او پاسخ داد و زیرلب گفت: "آه... تو باید همان كسى باشى كه به آن مرد مقدس كه در بالاى كوه‏هاى دوردست زندگى مى‏كند، خدمت مى‏كنى. آقاى محترم ممكن است به خانه من آمده و آن را متبرك كنید". او پاسخ داد: "این گستاخى مرا ببخشید ولى من عجله دارم و باید فوراً با آب به نزد استادم بازگردم". "البته او از این‏كه شما خانه‏ى مرا بركت دهید ناراحت نمى‏شود، زیرا او مرد مقدس بزرگى است و شما به عنوان شاگرد او موظف و ملزم هستید به كسانى كه شانس كم‏ترى دارند، كمك كنید". و دوباره تكرار كرد: "لطفاً فقط خانه‏ى محقر مرا متبرك كنید. این باعث افتخار من است كه مى‏توانم از طریق شما به خداوند خدمت كنم".

داستان بدین ترتیب ادامه یافت. او به نرمى پذیرفت كه وارد خانه شده و آن را متبرك سازد. پس از آن هنگام شام فرارسید و او متقاعد گشت كه آن‏جا بماند و با شركت در شام غذا را نیز بركت دهد. از آن‏جایى كه بسیار دیر شده بود و تا كوه نیز فاصله زیادى بود و در تاریكى شب ممكن بود كه آب به زمین بریزد، موافقت كرد كه شب را در آن‏جا بماند و صبح زود به سوى كوه حركت كند. اما به هنگام صبح متوجه شد كه گاوها ناراحت هستند و با خود گفت اگر او مى‏توانست فقط همین یك بار به آن دختر در دوشیدن شیر كمك كند بسیار خوب مى‏شد، زیرا از نظر لرد كریشنا گاو حیوان مقدسى است و نباید در رنج و عذاب باشد.

روزها تبدیل به هفته‏ها شد و او هنوز در آن‏جا مانده بود. آن‏ها با یكدیگر ازدواج كردند و صاحب فرزندان زیادى شدند. او بر روى زمین خوب كار مى‏كرد و در نتیجه محصول فراوانى نیز به دست مى‏آورد. او زمین بیش‏ترى خرید و به زودى آن‏ها را به زیر كشت برد. همسایگانش براى مشورت و دریافت كمك، به نزد او مى‏آمدند و او به طور رایگان به آن‏ها كمك مى‏كرد. خانواده ثروتمندى شدند و با كوشش او معابدى ساخته شد. مدارس و بیمارستان‏ها جایگزین جنگل شدند. و آن دره جواهرى بر روى زمین شد. نظم و هماهنگى بر زمین‏هاى بایر و غیرقابل كشت حكمفرما شد. وقتى خبر صلح و آرامش و ثروتى كه در آن سرزمین وجود داشت به گوش مردم رسید، جمعیت زیادى به آن‏جا روى آوردند. در آن‏جا خبرى از فقر و بیمارى نبود و مردان به هنگام كار در مدح و ستایش خداوند آواز مى‏خواندند. او شاهد رشد فرزندانش بود و از این‏كه آن‏ها به او تعلق داشتند خوشحال بود.

روزى به هنگام پیرى، همان‏طور كه روى تپه كوچكى در مقابل دره ایستاده بود، راجع به آنچه كه از زمان ورودش به دره اتفاق افتاده بود فكر مى‏كرد. تا جایى كه چشم كار مى‏كرد مزرعه‏هایى بود سرشار از ثروت و وفور نعمت و او از این وضع احساس رضایت مى‏كرد.

ناگهان موج عظیمى از جزر و مد در برابر دیدگانش تمام دره را دربرگرفت و در یك لحظه همه چیز از دست رفت. همسر، فرزندان، مزارع، مدارس، همسایگان، همه از میان رفتند. او گیج و حیران به مردم كه در برابر دیدگانش از بین مى‏رفتند خیره شده بود.

و سپس او ویشنو را دید كه در سطح آب ایستاده است و با لبخندى تلخ به او مى‏نگرد و مى‏گوید، "من هنوز منتظر آب هستم". و این داستان زندگى انسان است...

 

آموزش مراحل فعالسازی mms ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 13
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 20 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

یك كشتی در یك سفر دریایی در میان طوفان در دریا شكست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و شنا كنان خود را به جزیره كوچكی برسانند. دو نجات یافته هیچ چاره ای به جز دعا كردن و كمك خواستن از خدا نداشتند. چون هر كدامشان ادعا می كردند كه به خدا نزدیك ترند و خدا دعایشان را زودتر استجاب می كند، تصمیم گرفتند كه جزیره را به 2 قسمت تقسیم كنند و هر كدام در قسمت متعلق به خودش دست به دعا بر دارد تا ببینند كدام زود تر به خواسته هایش می رسد.ا
نخستین چیزی كه هردو از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول میوه ای را بالای درختی در قسمت خودش دید و با آن گرسنگی اش را بر طرف كرد.اما سرزمین مرد دوم هنوز خالی از هر گیاه و نعمتی بود.ا
هفته بعد دو جزیره نشین احساس تنهایی كردند.مرد اول دست به دعا برداشت و از خدا طلب همسر كرد. روز بعد كشتی دیگری شكست و غرق شد و تنها نجات یافته آن یك زن بود كه به طرف بخشی كه مرد اول قرار داشت شنا كرد. در سمت دیگر مرد دوم هنوز هیچ همراه و همدمی نداشت.ا
بزودی مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذا بیشتری نمود. در روز بعد مثل اینكه جادو شده باشه همه چیزهایی كه خواسته بود به او داده شد. اما مرد دوم هنوز هیچ چیز نداشت.
سرانجام مرد اول از خدا طلب یك كشتی نمود تا او و همسرش آن جزیره را ترك كنند. صبح روز بعد مرد یك كشتی كه در قسمت او در كناره جزیره لنگر انداخته بود پیدا كرد. مرد با همسرش سوار كشتی شد و تصمیم گرفت جزیره را با مرد دوم كه تنها ساكن آن جزیره دور افتاده بود ترك كند.
با خودش فكر می كرد كه دیگری  شایسته دریافت نعمتهای الهی نیست چرا كه هیچ كدام از درخواستهای او از طرف پروردگار پاسخ داده نشده بود.
هنگامی كه كشتی آماده ترك جزیره بود مرد اول ندایی از آسمان شنید :
"چرا همراه خود را در جزیره ترك می كنی؟"
مرد اول پاسخ داد:
"  نعمتها تنها برای خودم است چون كه من تنها كسی بودم كه برای آنها دعا و طلب كردم ، دعا های او مستجاب نشد و سزاوار هیچ كدام نیست "
آن صدا سرزنش كنان ادامه داد :
"تو اشتباه می كنی او تنها كسی بود كه من دعاهایش را مستجاب كردم وگرنه تو هیچكدام از نعمتهای مرا دریافت نمی كردی"
مرد پرسید:
" به من بگو كه او چه دعایی كرده كه من باید بدهكارش باشم؟ "
"او دعا كرد كه همه دعاهای تو مستجاب شود"

 

آموزش فعالسازی mmsایرانسل روی ویندوز



:: بازدید از این مطلب : 22
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 19 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا
حکیم ارد بزرگ در کنار گل همیشه بهار

به حکیم ارد بزرگ (رهبر اردیست های جهان) گفتند :"گل همیشه بهار" در خود چه دارد که اردیست های جهان آن را نماد خود می دانند ؟
حکیم پاسخ داد : گل زرد رنگ همیشه بهار ، سرشار از مهر است ، می توان با دادن شاخه ایی از آن ، پیمان زناشویی بست .
گفتند اما ازدواج در حال حاضر بسیار سخت است، آیا با یک شاخه گل !؟
حکیم پاسخ داد : پیمان زناشویی آسان ، ارزشمند است .
گفتند مگر سنت ها را می شود رها کرد ؟
حکیم در حالی که از جای خود برمی خواست گفت : سخت نمودن پیمان زناشویی به نام ارزش نهادن به سنت ها درست نیست .

 

آموزش فعالسازی mmsایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 13
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوائيش کم شده است.

به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولى نميدانست اين موضوع را چگونه با اودر ميان بگذارد. بدين خاطر، نزد دکتر خانوادگيشان رفت و مشکل را با او درميان گذاشت. دکتر گفت براى اين که بتوانى دقيقتر به من بگويى که ميزانناشنوايى همسرت چقدر است آزمايش ساده اى وجود دارد. اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو:«ابتدا در فاصله ٤ مترى او بايست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو.اگر نشنيد همين کار را در فاصله ٣ مترى تکرار کن. بعد در ٢ مترى و به همين ترتيب تا بالاخره جواب دهد.»آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهيه شام بود و خود او در اتاق تلويزيون نشسته بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود ٤ متر است.بگذار امتحان کنم. سپس با صداى معمولى از همسرش پرسيد: عزيزم شام چىداريم؟ جوابى نشنيد. بعد بلند شد و يک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت ودوباره پرسيد: عزيزم شام چى داريم؟ باز هم پاسخى نيامد.باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقريباً ٢ متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت: عزيزم شام چى داريم؟ باز هم جوابى نشنيد . باز هم جلوتررفت و به در آشپزخانه رسيد. سوالش راتکرار کرد و باز هم جوابى نيامد. اينبار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزيزم شام چى داريم؟ زنش گفت:مگه کرى؟ براى پنجمين بار میگم:خوراک مرغ !!!نتيجه اخلاقى:مشکل ممکن است آنطور که ما هميشه فکر میکنيم در ديگران نباشد و شاید درخود ما باشد

 

آموزش اینترنت ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 49
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 17 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.

آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد – پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند.

آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد – او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثه او محافظت کند اما چنین نشد .

در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند – آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد .

گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم – اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم – به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هر گز نمی توانستیم پرواز کنیم !!!

 

خرید شارژ ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 53
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 16 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

كسي از شنبه ها يمان عكس نمي گيرد

از نگاه هاي شرقي مان در غروب اردوگاه

و زن هايي كه مي دانند وطن

آواز مرده اي ست كه برنمي گردد!

 

ما شناسنامه هايمان را برداشته ايم

با ترس هايمان كه بزرگ ترند!

 

كسي از ما با چشم هاي بادامي اش گريه مي كند

كسي از ما با چشم هاي درشت

من با چشم هاي جنگ زده ام

پرت مي شوم

به حاشيه ي خبرها

وفكر مي كنم شيمياي شده اند شعرهاي ام

وحنجره اي كه با آن بغض مي كنم

 

مرا به دريا بياندازيد

مي خواهم خوراك كوسه ها بشود صبوري ام

وتصويرهايي از حلبچه

كه خوراك روزنامه هاي وطنم شد!

 

حالا ما 

به تمام زبان هاي زنده ي دنيا

گريه مي كنيم ....

 

مرا به دريا بياندازيد

مي خواهم با ماهي سياه كوچكي

كه توي كودكي ام بود

حرف بزنم!

 

ناهید عرجونی 

 

آموزش مراحل فعالسازی mms ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 22
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 13 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

آواز عاشقانه‌ي ما در گلو شكست
حق با سكوت بود ، صدا در گلو شكست

ديگر دلم هواي سرودن نمي‌كند
تنها بهانه‌ي دل ما در گلو شكست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گريه‌هاي عقده‌گشا در گلو شكست

اي داد ، كس به داغ دل باغ ، دل نداد
اي واي ، هاي‌هاي عزا در گلو شكست

آن روزهاي خوب كه ديديم ، خواب بود
خوابم پريد و خاطره‌ها در گلو شكست

"بادا" مباد گشت و "مبادا" ‌به باد رفت
"آيا" ز ياد رفت و "چرا" در گلو شكست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرين و آفرين و دعا در گلو شكست

تا آمدم كه با تو خداحافظي كنم
بغضم امان نداد و خدا..... در گلو شكست

 

آموزش فعالسازی mms ایرانسل روی ویندوز



:: بازدید از این مطلب : 38
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

شاهد بوده ای
ﻟﺤﻈــﻪ ﺗﻴــﻎ ﻧﻬــﺎﺩﻥ ﺑــﺮ ﮔــﺮﺩﻥ ﮐﺒــﻮﺗــﺮ ﺭﺍ؟
ﻭ ﺁﺑــﯽ ﮐــﻪ ﭘﻴــﺶ ﺍﺯ ﺁﻥﭼــﻪ ﺣــﺮﻳﺼــﺎﻧــﻪ ﻭ ﺍﺑﻠﻬــﺎﻧــﻪ, ﻣــﯽ ﻧــﻮﺷــﺪ ... !؟
ﭘــﺮﻧــﺪﻩ؟
ﺗــﻮ, ﺁﻥ ﻟﺤﻈــﻪ ﺍﯼ !
ﺗــﻮ, ﺁﻥ ﺗﻴﻐــﯽ !
ﺗــﻮ, ﺁﻥ ﺁﺑــﯽ !
ﻣــﻦ !
ﻣــﻦ, ﺁﻥ ﭘــﺮﻧــﺪﻩ ﺑــﻮﺩﻡ . . .

سید علی صالحی

 

آموزش فعالسازی mms ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 61
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 11 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

یک زن نمی شکند !

هزار تکه می شود

وقتی در عمق صبوری

دروغ مردی را

به جا رختی تظاهر می آویزد

و آنقدر اتو می کشد

تا شکل راستی شود

اما بانو ...

لباس بد قواره

همیشه به تن زار میزند

... و معجزه هیچ خیاطی هم

کافی نیست .

و تو ! " مرد رویای یک زن "

چگونه از سازی هزار تکه

شوق شنیدن

آوایی خوش داری ؟ .....

باتشکر از #حسین_باستانی

 

آموزش اینترنت ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 42
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 10 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

بعضی‌ها شعرشان سپید است، دلشان سیاه،
بعضی‌ها شعرشان کهنه است، فکرشان نو،
بعضی‌ها شعرشان نو است، فکرشان کهنه،
بعضی‌ها یک عمر زندگی می‌کنند برای رسیدن به زندگی،
بعضی‌ها زمین‌ها را از خدا مجانی می‌گیرند و به بندگان خدا گران می‌فروشند.
بعضی‌ها حمال کتابند،
بعضی‌ها بقال کتابند،
بعضی‌ها انباردارکتابند،
بعضی‌ها کلکسیونر کتابند
بعضی‌ها قیمتشان به لباسشان است، بعضی به کیفشان و بعضی به کارشان،
بعضی‌ها اصلا قیمتی ندارند،
بعضی‌ها به درد آلبوم می‌خورند،
بعضی‌ها را باید قاب گرفت،
بعضی‌ها را باید بایگانی کرد،
بعضی‌ها را باید به آب انداخت،
بعضی‌ها هزار لایه دارند
بعضی‌ها ارزششان به حساب بانکی‌شان است،
بعضی‌ها همرنگ جماعت می‌شوند ولی همفکر جماعت نه،
بعضی‌ها را همیشه در بانک‌ها می‌بینی یا در بنگاه‌ها.
بعضی‌ها در حسرت پول همیشه مریضند،
بعضی‌ها برای حفظ پول همیشه بی‌خوابند،
بعضی‌ها برای دیدن پول همیشه می‌خوابند،
بعضی‌ها برای پول همه کاره می‌شوند.
بعضی‌ها نان نامشان را می‌خورند،
بعضی‌ها نان جوانیشان را میخورند،
بعضی‌ها نان موی سفیدشان را میخورند،
بعضی‌ها نان پدرانشان را میخورند،
بعضی‌ها نان خشک و خالی میخورند،
بعضی‌ها اصلا نان نمیخورند،
بعضی‌ها با گلها صحبت می‌کنند،
بعضی‌ها با ستاره‌ها رابطه دارند.
بعضی ها صدای آب را ترجمه می‌کنند.
بعضی ها صدای ملائک را می‌شنوند.
بعضی ها صدای دل خود را هم نمی‌شنوند.
بعضی ها حتی زحمت فکرکردن را به خود نمی‌دهند.
بعضی ها در تلاشند که بی‌تفاوت باشند.
بعضی ها فکر می‌کنند چون صدایشان از بقیه بلندتر است، حق با آنهاست.
بعضی ها فکر میکنند وقتی بلندتر حرف بزنند، حق با آنهاست.
بعضی ها برای سیگار کشیدنشان همه جا را ملک خصوصی خود می‌دانند.
بعضی ها فکر میکنند پول مغز می‌آورد و بی پولی بی مغزی.
بعضی ها برای رسیدن به زندگی راحت، عمری زجر می‌کشند.
بعضی ها ابتذال را با روشنفکری اشتباه می‌گیرند.
بعضی از شاعران برای ماندگار شدن چه زجرها که نمی‌کشند.
بعضی ها یک درجه تند زندگی می‌کنند، بعضی‌ها یک درجه کند.
هیچکس بی‌درجه نیست.
بعضی ها حتی در تابستان هم سرما می‌خورند.
بعضی ها در تمام زندگی‌شان نقش بازی می‌کنند.
بعضی از آدمها فاصله پیوندشان مانند پل است، بعضی مانند طناب و بعضی مانند نخ.
بعضی ها دنیایشان به اندازه یک محله است، بعضی به اندازه یک شهر،
بعضی به اندازه کرة زمین و بعضی به وسعت کل هستی.
بعضی ها به پز میگویند پرستیژ
بعضی ها خیلی جورهای مختلف هستند.
شما چطور؟ آیا شما هم از این بعضی ها هستید ؟؟؟

 

خرید شارژ ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 31
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 9 آذر 1392 | نظرات ()