نوشته شده توسط : سمیرا

موسیقی عجیبی ست مرگ.

بلند می شوی

و چنان آرام و نرم می رقصی

که دیگر هیچکس تو را نمی بیند

 

از : گروس عبدالملکیان

 

آموزش مراحل فعالسازی mms  ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 42
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 9 بهمن 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا
 در این دقایق بسیار تلخ و تکراری
 یکی نشسته میان جهار دیواری
 یکی نشسته که تصویر او شبیه من است
 یکی که چاره ی کارش شده ست ناچاری
 کسی شبیه من و روزهای ابری من
 کسی که گم شده در بین خواب وبیداری
 دوچشم برده میان دو دست و می گرید
 وقطره های غروری که می شود جاری
 هنوز خاطره ها را عزیز می دارد
 نمی گذارد عشقش کشد به بیزار
 مرا در آینه می بیند و نمی شکند
 چقدر کار شگفتی ست خویشتن داری 
 


:: بازدید از این مطلب : 89
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 8 بهمن 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

ﺭﺍﻡ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﺳﻴﺮﻙ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻄﻴﻊ ﻛﺮﺩﻥ ﻓﻴﻠﻬﺎ ﺍﺯ ﺗﺮﻓﻨﺪ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻱ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ .ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﭽﻪ ﺍﺳﺖ، ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﭘﺎﻫﺎﻱ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻨﻪ ﺩﺭﺧﺘﻲ
ﻣﻲ ﺑﻨﺪﻧﺪ. ﺣﻴﻮﺍﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺗﻼﺵ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﻧﻤيتوﺍﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﻨﺪ ﺧﻼﺹ ﻛﻨﺪ ﺍﻧﺪﻙ ﺍﻧﺪﻙ ﺍین ﻋﻘﻴﺪﻩ
ﻛﻪ ﺗﻨﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺧﻴﻠﻲ ﻗﻮﻱ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﺳﺖ ﺩﺭ ﻓﻜﺮﺵ ﺷﻜﻞ
ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ . ﻭﻗﺘﻲ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﺑﺎﻟﻎ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪ ﺷﺪ ، ﻛﺎﻓﻲ ﺍﺳﺖ ﺷﺨﺼﻲ ﻧﺨﻲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﭘﺎﻱ ﻓﻴﻞ ﺑﺒﻨﺪﺩ ﻭ ﺳﺮ ﺩﻳﮕﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﺍﻱ ﮔﺮﻩ ﺑﺰﻧﺪ. ﻓﻴﻞ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﻫﺎ ﻛﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺗﻼﺷﻲ
ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻛﺮﺩ!
ﭘﺎﻱ ﻣﺎ ﻧﻴﺰ ، ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻓﻴﻠﻬﺎ، ﺍﻏﻠﺐ ﺑﺎ ﺭﺷﺘﻪ
ﻫﺎﻱ ﺿﻌﻴﻒ ﻭ ﺷﻜﻨﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺑﭽﮕﻲ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻨﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﻢ، ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺟﺮﺍﺕ ﺗﻼﺵ ﻛﺮﺩﻥ ﻧﻤﻲ ﺩﻫﻴﻢ، ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ...
"ﺑﺮﺍﻱ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺁﺯﺍﺩﻱ ، ﻳﻚ ﻋﻤﻞ ﺟﺴﻮﺭﺍﻧﻪ
ﻛﺎﻓﻴﺴﺖ!" 

 

آموزش اینترنت ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 85
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 6 بهمن 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

با یکی از دوستانم وارد قهوه‌خانه‌‌ای کوچک شدیم و سفارش‌ دادیم به سمت میزمان می‌رفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوه‌خانه شدند و سفارش دادند: پنج‌تا قهوه لطفاً، دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا!سفارش‌شان را حساب کردند، دوتا قهوه‌شان را برداشتند و رفتند. از دوستم پرسیدم: «ماجرای این قهوه‌های مبادا چی بود؟» دوستم گفت: «اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو می‌فهمی.»
آدم‌های دیگری وارد کافه شدند. دو تا دختر آمدند، نفری یک قهوه سفارش دادند، پرداخت کردند و رفتند. سفارش بعدی هفت‌تا قهوه بود از طرف سه تا وکیل، سه تا قهوه برای خودشان و چهارتا قهوه مبادا! همان‌طور که به ماجرای قهوه‌های مبادا فکر می‌کردم و از هوای آفتابی و منظره‌ی زیبای میدان روبروی کافه لذت می‌بردم، مردی با لباس‌های مندرس وارد کافه شد که بیشتر به گداها شباهت داشت. با مهربانی از قهوه‌چی پرسید: قهوه‌ی مبادا دارید؟
خیلی ساده‌ است! مردم به جای کسانی که نمی‌توانند پول قهوه و نوشیدنی گرم بدهند، به حساب خودشان قهوه مبادا می‌خرند. سنت قهوه‌ی مبادا از شهرناپل ایتالیا شروع شد و کم‌کم به همه‌جای جهان سرایت کرد. در بعضی مکان‌ها شما نه تنها می‌توانید نوشیدنی گرم به جای کسی بخرید، بلکه می‌توانید پرداخت پول یک ساندویچ یا یک وعده غذای کامل را نیز تقبل کنید.
چه زیباست ما هم کمی بیشتر به این “مبادا”ها در زندگی فکر کنیم لبخند “مبادا”، سخاوت “مبادا”، مهربانی “مبادا”، محبت “مبادا” چه بسا کسانی در اطراف ما باشند که با این”مبادا”ها جان دوباره ای بگیرند، یادمان باشد که: امروز همان روز “مبادا” است، همان فردایی که دیروز نگرانش بودیم.

 

 

خرید شارژ ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 85
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 5 بهمن 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا
 تو از شهر غریب بی نشونی اومدی
 تو با اسب سفید مهربونی اومدی
 تو از دشت های دور وجاده های پر غبار
 برای هم صدایی هم زبونی اومدی
 تو از راه می رسی ،‌ پر از گرد و غبار
 تمومه انتظار ، می اید همرات بهار
 چه خوبه دیدنت ، چه خوبه موندنت
 چه خوبه پاک کنم ، غبار رو از تنت
 غریب آشنا ، دوست دارم بیا
 منو همرات ببر ، به شهر قصه ها
 بگیر دست منو ، تو اون دستا
 چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم
 بمونم منتظر تا برگردی پیشم
 تو زندونم با تو ، من آزادام 

 

آموزش مراحل فعالسازی mmsایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 57
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 2 بهمن 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

يكي از نمادهاي مقدس مسيحيت, تصوير پليكان است. پليكان هرگاه هيچ غذايي براي خوردن نيابد, منقار خود را در گوشتش فرو مي برد تا بچه هايش را غذا دهد. ما اغلب قادر نيستيم بركتي را كه دريافت كرده ايم , درك كنيم. داستاني درباره پليكان وجود دارد كه در يك زمستان سخت, گوشت خودش را در اختيار فرزندانش گذاشت و خود را قرباني كرد. وقتي سرانجام از ضعف درگذشت, يكي از جوجه ها به ديگري گفت: بلاخره راحت شديم, از خوردن غذاي تكراري خسته شدم!
اشو:
عشق بزرگترين هديه خداست, غذاي روح است و آغازگر همه چيزهاي باشكوه, هنر آنرا بياموز.

 

آموزش فعالسازی mmsایرانسل روی ویندوز



:: بازدید از این مطلب : 54
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 1 بهمن 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

"شادمانی همه جا پشت در است در گشودن هنر است"

یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی می کردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چند تایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت: من همه تیله هامو بهت می دم؛ تو همه شیرینی هاتو به من بده. دختر کوچولوقبول کرد. پسر کوچولو بزرگ ترین و قشنگ ترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود، تمام شیرینی هاشو به پسرک داد. همون شب دختر کوچولو با ارامش تمام خوابید و خوابش برد. ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه. چون به این فکر می کرد که همون طوری که خودش بهترین تیله اش رو یواشکی پنهان کرده، شاید دختر کوچولو هم مثل اون، یه خورده از شیرینی هاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده.
نتیجه اخلاقی داستان:
عذاب وجدان همیشه مال كسی است كه صادق نیست و آرامش مال كسی است كه صادق است. لذت دنیا مال كسی نیست كه با آدم صادق زندگی می كند، آرامش دنیا مال اون كسی است كه با وجدان صادق زندگی می كند و یه نکته دیگه این که همه ی آدم ها بقیه رو از منظر وجدان خودشون می بینند 

 

خرید شارژ ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 55
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 28 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

طرز تفکر خرچنگی چیست؟ آیا می دانستید اگر چند خرچنگ را حتی در جعبه ای رو باز قرار دهید، باز هم همان جا باقی می مانند و از جعبه خارج نمی شوند؟ با وجود اینکه خرچنگها می توانند به راحتی از جعبه بالا بخزند و آزاد شوند! این اتفاق نمی افتد، زیراطرز تفکر خرچنگی به آنها اجازه چنین کاری نمی دهد و به محض آنکه یکی از خرچنگ هابخواهد به سمت بالای جعبه برود، خرچنگی دیگر آن را پایین می کشد و به این ترتیب، هیچ یک از آنان نمی تواند به بالای جعبه برسد و آزاد شود. همه آنها می توانند آزاد
شوند؛ اما سرنوشتی که در انتظار تک تک آنهاست، مرگ است!
این مطلب در مورد انسان های حسود نیز مصداق دارد. آنها هیچگاه نمی توانند در زندگیشان پیشرفت کنند و دیگران را نیز از موفقیت باز می دارند. حسادت، نشانه ای از ضعف اعتماد به نفس است. هر چند این خصیصه ای همگانی است، اما وقتی حسادت، بخشی از خصایص1ملت شود، به معضلی بزرگ تبدیل خواهد شد. در آن صورت، این حسادت همگانی، نتایج فاجعه آمیزی در پی خواهد داشت، زیرا باعث تباهی تمام افراد آن ملت یا کشور می شود. 

 

آموزش مراحل فعالسازی mmsایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 38
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

می گویند کشاورزی افریقایی در مزرعه اش زندگی خوب و خوشی را با همسر و فرزندانش داشت. یک روز شنید که در بخشی از افریقا معادن الماسی کشف شده اند و مردمی که به آنجا رفته اند ، با کشف الماس به ثروتی افسانه ای دست یافته اند .
او که از شنیدن این خبر هیجان زده شده بود ، تصمیم گرفت برای کشف معدنی الماس به آنجا برود. بنابر این زن و فرزندانش را به دوستی سپرد و مزرعه اش را فروخت و عازم سفر شد .
او به مدت ده سال افریقا را زیر پا می گذارد و عاقبت...
به دنبال بی پولی ، تنهایی و یاس و نومیدی خود را در اقیانوس غرق می کند .
اما زارع جدیدی که مزرعه را خریده بود ، روزی در کنار رودخانه ای که از وسط مزرعه میگذشت ، چشمش به تکه سنگی افتاد که درخشش عجیبی داشت . او سنگ را برداشت و به نزد جواهر سازی برد . مرد جواهر ساز با دیدن سنگ گفت که آن سنگ الماسی است که نمی توان قیمتی بر آن نهاد.
مرد زارع به محلی که سنگ را پیدا کرده بود رفت و متوجه شد سرتاسر مزرعه پر از سنگهای الماسی است که برای درخشیدن نیاز به تراش و صیقل داشتند.
مرد زارع پیشین بدون آنکه زیر پای خود را نگاه کند ، برای کشف الماس تمام افریقا را زیر پا گذاشته بود ، حال آنکه در معدنی از الماس زندگی می کرد ! 

 

آموزش فعالسازی mmsایرانسل روی ویندوز



:: بازدید از این مطلب : 60
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

بار دیگر شهری که دوست می داشتم - نادر ابراهیمی

تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسان تر است . تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها آسان تر است . سهل است که انسان بمیرد تا انکه بخواهد به تکدی حیات برخیزد.


آموزش فعالسازی mmsایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 75
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 23 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

ابوریحان بیرونی در خانه یکی از بزرگان نیشابور میهمان بود از هشتی ورودی خانه ، صدای او را می شنید که در حال نصیحت و اندرز است .
مردی به دوست ابوریحان می گفت هر روز نقشی بر دکان خود افزون کنم و گلدانی خوشبوتر از پیش در پیشگاهش بگذارم بلکه عشقم از آن گذرد و به زندگیم باز آید . و دوست ابوریحان او را نصیحت کرده که عمر کوتاست و عقل تعلل را درست نمی داند آن زن اگر تو را می خواست حتما پس از سالها باز می گشت پس یقین دان دل در گروی مردی دیگر دارد و تو باید به فکر آینده خویش باشی .
سه روز بعد ابوریحان داشت از دوستش خداحافظی می کرد که خبر آوردند همان کسی که نصیحتش نمودید بر بستر مرگ فتاده و سه روز است هیچ نخورده .
میزبان ابوریحان قصد لباس کرد برای دیدار آن مرد ، ابوریحان دستش را گرفت و گفت نفسی که سردی را بر گرمای امید می دمد مرگ را به بالینش فرستاده . میزبان سر خم نمود .
ابوریحان بدیدار آن مرد رفته و چنان گرمای امیدی به او بخشید که آن مرد دوباره آب نوشید . ارد بزرگ اندیشمند برجسته می گوید : هیچگاه امید کسی را نا امید نکن، شاید امید تنها دارایی او باشد .
می گویند : چند روز دیگر هم ابوریحان در نیشابور بماند و روزی که آن شهر را ترک می کرد آن مرد با همسر بازگشته خویش ، او را اشک ریزان بدرقه می کردند 

 

آموزش اینترنت ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 60
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

گذر کن بسان نسیمی ز کویم
نگه کن دمی بر گل ابرویم
بیا و چنان روزگار گذشته
بزن شانه با پنجه هایت بمویم
غبار غمت گشته پیراهن دل
بیا تا غبار غم از دل بشویم
گرفتار جام و سبویم خدا را
بیا و رها کن زجام و سبویم
بریدی تو از من بجان تو اما
که من جز ره تو رهی را نپویم
به هر بزم و هر جا که پا میگذارم
توئی بر زبان توئی گفتگویم
بیا و نظر کن که از غم چه گشتم
نگه کن که آن آب رفته به جویم
به (بیگانه)مانم ز بی اعتباری
بیا و مریز اینهمه آبرویم

 

بیگانه 

 

خرید شارژ ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 125
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 21 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران‌‌قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..

پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت : ”اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.”
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلی‌اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد..

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛ اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.

 

آموزش مراحل فعالسازی mmsایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 40
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 18 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

می خواستم به دنیا بیایم  ، در یک زایشگاه عمومی  . پدربزرگم به مادرم گفت فقط بیمارستان خصوصی ! مادرم گفت : چرا ؟ پدربزرگم گفت :مردم چه می گویند ؟!
می خواستم به مدرسه بروم همان مدرسه ی سرکوچه ی مان ،مادرم گفت : فقط مدرسه ی غیرانتفاعی ! پدرم گفت چرا ؟ مادرم گفت مردم چه می گویند ؟

به رشته ی انسانی علاقه داشتم . پدرم گفت : فقط ریاضی .گفتم : چرا ….. پدرم گفت : مردم چه می گویند ؟
با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم . خواهرم گفت : مگرمن بمیرم . گفتم :چرا ؟… خواهرم گفت : مردم چه می گویند ؟
می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم . پدر و مادرم گفتند مگر از روی نعش ما رد شوی .گفتم : چرا؟…آنها گفتند : مردم چه می گویند ؟
می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای درپایین شهر اجاره کنم .مادرم گفت : وای برمن . گفتم چرا؟…. مادرم گفت مردم چه می گویند ؟!…
اولین مهمانی بعداز عروسیمان بود .می خواستم ساده باشد و صمیمی . همسرم گفت : شکست ، به همین زودی ؟! …. گفتم : چرا؟ همسرم گفت : مردم چه می گویند ؟!….
می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم ، درحد وسعم ، تا عصای دستم باشد .همسرم گفت : خدا مرگم دهد .گفتم چرا ؟….همسرم گفت : مردم چه می گویند ؟…..
بچه ام می خواست به دنیا بیاید ،دریک زایشگاه عمومی . پدرم گفت : فقط بیمارستان خصوصی ! گفتم چرا ؟… پدرم گفت : مردم چه می گویند ؟….
بچه ام می خواست به مدرسه برود ، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند ، ازدواج کند …. می خواستم بمیرم . برسر قبرم بحث شد .پسرم گفت : پایین قبرستان .  زنم جیغ کشید .دخترم گفت : چه شده ؟ ….زنم گفت : مردم چه می گویند ؟!
مـــُردَم  ،برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای را درنظر گرفت ، خواهرم اشک ریخت و گفت : مردم چه می گویند ؟!….
ازطرف قبرستان سنگ قبرساده ای برسرمزارم گذاشتند .اما برادرم گفت :مردم چه می گویند ؟!
خودش سنگ قبری برایم سفارش دادکه عکسم را رویش حک کردند .
حالا من دراینجا در حفره ای تنگ خانه دارم و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نبود : مردم چه می گویند ؟!…مردمی که عمری نگران حرف هایشان بودم ،حالا حتی لحظه ای هم نگران من نیستند .

 

آموزش فعالسازی mmsایرانسل روی ویندوز



:: بازدید از این مطلب : 48
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 17 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

 

دوست مسن ولی خوب
وقتی صحبت از دوستی می شود، کیفیت مهم می شود نه کمیت. این دوست از زمانی که رمان های عاشقانه می خواندید تا وقتی که برای اولین بار کسی دلتان را شکست، همه چیز را می داند. ولی می دانید که هیچ وقت از چیزهایی که می داند، سوء استفاده نمی کند. لازم نیست چیزی را برای او توضیح دهید. او شما را درک می کند و شما را دوست دارد، به همین دلیل است که همه نقاط ضعف و اشتباهات شما را بیش از هر عضو دیگری از دایره نزدیکانتان، می بخشد. به علاوه او به شما یادآوری می کند که چه کسی هستید. با گذشت زمان از دوستی شما – و با پشت سر گذاشتن فراز و نشیب های فراوان – شما درس های مهم زیادی درباره برقراری ارتباط، تعهد و پشت سر گذاشتن مشکلات از او یاد می گیرید. باید از او به خاطر همه اینها سپاسگزار باشید.

دوست واقع بین
این دوست معنی عشق سخت را می داند. وقتی به او می گویید که آماده اید خانه ای بخرید، او شما را یاد هفته پیش می اندازد که پول نیاز داشتید و همه پس انداز خود را خرج کردید. او به شما درباره زمانی که دنبال ترفیع بودید و آن را نگرفتید، یادآوری می کند. او بود که یاد شما انداخت که کرایه خانه تان را نپرداخته اید. شاید همیشه آن چیزی را که می خواهید نگوید، ولی همیشه به شما چیزی را که باید بشنوید می گوید. به همین دلیل این دوست، یک شخص کلیدی در زندگی شماست. همه ما دوست داریم فکر کنیم که همه چیز را می دانیم، ولی گاهی نمی توانیم آنچه برایمان خوب است را ببینیم.
پلیس مهمانی ها
وقتی تنها زندگی می کنید، زندگی کردن با غذای حاضری و تلویزیون تماشا کردن، گاهی بسیار کسل کننده می شود. ولی اگر در جمع دوستان، یک پلیس مهمانی داشته باشید، همه چیز رنگ دیگری به خود می گیرد. این مدل دوست همیشه خبرهای دست اولی دارد، رستوران های خوب را می شناسد و شما را با افراد جدیدی آشنا می کند. با این دوست شما شبکه اجتماعی خود را گسترش می دهید و تجربیات سرگرم کننده ای خواهید داشت و به مهمانی های زیادی دعوت می شوید.
تیم الف
دقت کرده اید وقتی به صورت جفت جفت بیرون می روید، دوستان زوج بانمک شما باعث می شوند که شما و نامزدتان هم لحظات خوب و رمانتیکی داشته باشید؟ داشتن دوستان متأهل و زوج باعث می شوند که رابطه شما هم استوارتر، طولانی تر و شادتر شود. دلیل آن هم مشخص است: داشتن وجه اشتراک با رفیق تان، به خصوص اگر سلیقه شما دو دوست در انتخاب همراه زندگی شبیه به هم باشد. دوستان متأهل باعث می شوند که شب های زیادی دور هم جمع شوید و رابطه شما دو نفر هم محکم تر می شود. در حالیکه دوستان مجرد باعث می شوند که آرزوی روزهایی را داشته باشید که با شریک زندگی تان وقت بگذرانید، دوستان متأهل هم شما را یاد این موضوع می اندازند که دلبستگی به یک فرد و با او بودن بهتر از تنها بودن است. دوستان متأهل می توانند برای شما دو نفر الگو باشند: اگر آن دو نسبت بهم بسیار دلبسته و علاقمند باشند، خوب ارتباط برقرار کنند یا وقتی یکی از آنها از دیگری به خاطر کار کوچکی تشکر می کند، شما از آنها الگو می گیرید.
رویابین
این مدل رفیق، آدمی است که برای تعطیلات به برزیل رفته و از آنجا خیلی خوشش آمده و تصمیم گرفته به آنجا نقل مکان کند. یا رفیقی است که از مسابقات آشپزی الهام گرفته و تصمیم گرفته که به عنوان شغل دوم، آشپزی کند و در مدرسه آشپزی ثبت نام می کند. اینکه آدم بی مسئولیت باشد خوب نیست، ولی این آدم هنوز هم می تواند به شما یک چیزهایی یاد بدهد. داشتن دوستی که از گسترش افق های فکری اش نمی ترسد و ریسک می کند و دنبال رویاهایش می رود، خیلی اهمیت دارد (مگر آنکه بخواهید تبدیل به زوج متأهل سالمند کلیشه ای شوید حتی قبل از آنکه پیر شوید!) چه او شما را ترغیب کند که برای تعطیلات به کشور رویاهایتان بروید، چه به شما انگیزه شروع کسب و کاری بدهد که از بچگی آرزویش را داشتید، او کسی است که شما را آن موقع که نیاز دارید، به سمت موقعیتی هل می دهد

 

آموزش فعالسازی mmsایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 60
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 16 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا
 
ﻭﻗﺘﯽ 15 ﺳﺎﻟﺖ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ... ﺻﻮﺭﺗﺖ ﺍﺯ ﺷﺮﻡ ﻗﺮﻣﺰ ﺷﺪ ﻭ ﺳﺮﺕ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯽ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩﯼ ... lllllllllllll----------------- ---- ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ 20 ﺳﺎﻟﺖ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺳﺮﺕ ﺭﻭ ﺭﻭﯼ ﺷﻮﻧﻪ ﻫﺎﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ ﻭ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺎﺕ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻨﻮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﯼ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺍﺷﺘﯽ --------------------- lllllllllllll----------- ---------- ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ 25 ﺳﺎﻟﺖ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ .. ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﻣﻮ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﺑﺮﺍﻡ ﺁﻭﺭﺩﯼ ..ﭘﯿﺸﻮﻧﯿﻢ ﺭﻭ ﺑﻮﺳﯿﺪﯼ ﻭ ﮔﻔﺘﯽ ﺑﻬﺘﺮﻩ ﻋﺠﻠﻪ ﮐﻨﯽ .. ﺩﺍﺭﻩ ﺩﯾﺮﺕ ﻣﯽ ﺷﻪ --------------------- lllllllllllll----------- ---------- ﻭﻗﺘﯽ 30 ﺳﺎﻟﺖ ﺷﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ..ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﯼ .ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﺕ ﺯﻭﺩ ﺑﯿﺎ ﺧﻮﻧﻪ --------------------- lllllllllllll----------- ---------- ﻭﻗﺘﯽ 40 ﺳﺎﻟﻪ ﺷﺪﯼ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻮ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﻣﯿﺰ ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﮔﻔﺘﯽ . ﺑﺎﺷﻪ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ ﻭﻗﺖ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﯼ ﺗﻮ ﺩﺭﺳﻬﺎ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻣﻮﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯽ --------------------- lllllllllllll----------- ---------- ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ 50 ﺳﺎﻟﺖ ﺷﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻮ ﻫﻤﻮﻧﺠﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﻓﺘﻨﯽ ﻣﯽ ﺑﺎﻓﺘﯽ ﺑﻬﻢ ﻧﮑﺎﻩ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺧﻨﺪﯾﺪﯼ --------------------- lllllllllllll----------- ---------- ﻭﻗﺘﯽ 60 ﺳﺎﻟﺖ ﺷﺪ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩﯼ ... ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ 70 ﺳﺎﻟﻪ ﺷﺪﯼ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﺍﺣﺘﯿﻤﻮﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻣﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﺭﻭ ﮐﻪ 50 ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﻭ ﺩﺳﺘﺎﻣﻮﻥ ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﻫﻢ ﺑﻮﺩ --------------------- lllllllllllll----------- ---------- ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ 80 ﺳﺎﻟﺖ ﺷﺪ .. ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ .. ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻢ .. ﻓﻘﻂ ﺍﺷﮏ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ --------------------- lllllllllllll----------- ---------- ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ .. ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻨﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ --------------------- lllllllllllll----------- ---------- ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻬﺶ ﻋﻼﻗﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﺍﺵ ﺍﺭﺯﺵ ﻗﺎﺋﻞ ﻫﺴﺘﯽ ﭼﻮﻥ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺪﯼ، ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻠﻨﺪ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻧﯽ ﺍﻭﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﻨﯿﺪ
 


:: بازدید از این مطلب : 47
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 15 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

یکدم مرا به صبح آدم گذشته است
یک عمر هم به ماتم آن دم گذشته است
مهمان این سراچه شبی شمع شد چو من
او هم شبش به اشک دمادم گذشته است
او بود و وصل بود قرار و بهار بود
او رفت و کارها همه در هم گذشته است
نازم حدیث لیلی و مجنون  که زنده ماند
افسانه ی سکندر و حاتم گذشته است
یکدم نمانده بیش ز (بیدار) رحمتی
تا بر سرش قدم نهی آن دم گذشته است

 

محمد حسین جلیلی کرمانشاهی(بیدار)

 

خرید شارژ ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 50
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 14 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا
دخترهایش دل خوش کرده اند به پسر عاشق رویاهایشان که هم پولدار است و هم خوش چشم و ابرو و همیشه لبخند زیبایی به لب دارد و هرآنچه او گفت پسرک با کمال میل می پذیرد و دخترک به آرزویش می رسد و می شود همان سیندرلای معروف!! و پسر هایش دل بسته اند به دختر زیبای خیالات شان!! همان همسر وفاداری که وصفش را شنیده بودند، همان که با نگاهش خستگی ها و زشتی های عالم را از ذهن و تن به در می کند!! چه می‌دانم، شاید نتیجه اش باشد از همان فیلمفارسی های معروف عشق و عاشقی. و هر روز همین ها که ذکر و خیرشان بود به دنبال هم می گردند، می بینند، می پسندند و دل می بندند! و می فهمند که نه! این آن که ما می خواستیم نیست و روز از نو روزی از نو.
 
 
آموزش مراحل فعالسازی mmsایرانسل

 



:: بازدید از این مطلب : 41
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 11 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

دختر کوچولوی صاحبخانه از آقای "کی " پرسید:

اگر کوسه ها آدم بودند با ماهی های کوچولو مهربانتر میشدند؟

آقای کی گفت:البته !اگر کوسه ها آدم بودند

توی دریا برای ماهی هاجعبه های محکمی میساختند

همه جور خوراکی توی آن می گذاشتند

مواظب بودند که همیشه پر آب باشد

هوای بهداشت ماهی های کوچولو را هم داشتند

برای آنکه هیچوقت دل ماهی کوچولو نگیرد

گاه گاه مهمانی های بزرگ بر پا میکردند

چون که

گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است

برای ماهی ها مدرسه می ساختند

وبه آنها یاد می دادند که چه جوری به طرف دهان کوسه شنا کنند

درس اصلی ماهی ها اخلاق بود

به آنها می قبولاندند که زیبا ترین و باشکوه ترین کار برای یک ماهی این است

که خودش را در نهایت خوشوقتی تقدیم یک کوسه کند

به ماهی کوچولو یاد می دادند که چطور به کوسه ها معتقد باشند

وچه جوری خود را برای یک آینده زیبا مهیا کنند

آینده یی که فقط از راه اطاعت به دست میایید

اگر کوسه ها آدم بودند

در قلمروشا ن البته هنر هم وجود داشت

از دندان کوسه تصاویر زیبا ورنگارنگی می کشیدند

ته دریا نمایشنامه یی روی صحنه می آوردند که در آن ماهی کوچولو های قهرمان

شاد وشنگول به دهان کوسه ها شیرجه میرفتند

همراه نمایش آهنگهای محسور کننده یی هم می نواختند که بی اختیار

ماهیهای کوچولو را به طرف دهان کوسه ها می کشاند

در آنجا بی تردید مذهبی هم وجود داشت

که به ماهیها می آموخت

"زندگی واقعی در شکم کوسه ها اغاز میشود"

"برتولد برشت"

 

آموزش فعالسازی mmsایرانسل روی ویندوز

 



:: بازدید از این مطلب : 63
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

ابلهی می خواست بر اسب سوار شود . پای راست بر رکاب گذاشت و بالا رفت . ناگزیر ، رویش یه طرف پشت اسب قرار گرفت . اندکی رفت تا به جماعتی رسید . گفتند :
" چرا واژگونه بر اسب نشسته ای ؟ ! "
گفت :
" من درست نشسته ام . این اسب از کره گی بر عکس بوده است ! "

=========

گاهی حکایت ماست ...

 

آموزش اینترنت ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 43
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 8 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا
تا آسمان عشق تو پرواز کرده ام 
مهتاب را به راز خود انباز کرده ام
آن غنچه ام که زندگی جاودانه را
با شعله ی نگاه تو آغاز کرده ام
دیگر درون سینه من آتشی نماند
تا آتشین ترانه غم ساز کرده ام
رازیست در میان شب و ماهتاب و من
بس سعی در نهفتن این راز کرده ام
بر من مگیر گیر چه درین تنگ آشیان
لب را به شکوه های زمان بازکرده ام

 حسینعلی بیهقی

 

خرید شارژ ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 17
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 7 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

عارفی شبی نماز همی کرد. آوازی شنید که:

ای شیخ خواهی از آنچه از تو می دانم

با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟

عارف جواب داد: بارخدایا خواهی تا آنچه از رحمت تو می دانم

و از کرم تو می بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجودت نکند؟

آواز بر آمد : نه از تو, نه از من!!

 

آموزش مراحل فعالسازیmms  ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 9
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

ایســــــتــــاده ام ...


بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود ... !

مـــن ،

همیــن جا ،

کنار قـــول هـایت ،

درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ،

محـــــکم ایــستاده ام !!

 

آموزش فعالسازی mmsایرانسل

 

ایســــــتــــاده ام ...

بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود ... !

مـــن ،

همیــن جا ،

کنار قـــول هـایت ،

درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ،

محـــــکم ایــستاده ام !!



:: بازدید از این مطلب : 16
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و برمی‌گشت، با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان ابری بود، دختر بچه طبق معمول همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد. بعدازظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت طوفان و رعد و برق شدیدی گرفت.

 

مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیلش به دنبال دخترش برود، با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شد و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد، اواسط راه ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده می‌شد، او می‌ایستاد، به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می‌شد.

زمانی که مادر اتومبیل خود را کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار می‌کنی؟ چرا همین‌طور بین راه می‌ایستی؟
دخترک پاسخ داد: من سعی می‌کنم صورتم قشنگ به نظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می‌گیرد!

یادمان باشد هنگام رویارویی با طوفان‌های زندگی، خدا کنارمان است؛ پس لبخند را فراموش نکنیم!

 

آموزش اینترنت ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 25
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 دی 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: "تمام سعی ام را می کنم...!"
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد ...

چه بهتر که هرگز نومیدی را در حریم خود راه ندهیم و در هر تلاشی تمام سعی مان را بکنیم، چون پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست ...

 

خرید شارژ ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 18
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 30 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

 

 

همسر چهارم، مانند جسم ما است اصلا اهمیت برای او ندارد که چه قدر تلاش می کنیم تا جسم ما خوب به نظر آید و هنگامی که بمیریم ما را ترک می کند.

 

همسر سوم مانند شأن و موقعیت و دار و ندار ما است و موقع مرگ ما را ترک می گویند.

 

همسر دوم خانواده و دوستان ما هستند و موقع مرگ بر سر مزار ما می آیند.

 

همسر اول روح ما است چیزی که در هنگام لذت های خود او را از یاد می بریم و به دنبال مادیات و ثروت هستیم!

 

پس اجازه ندهید ثروت، قدرت و خوشی مرا از توجه به همسر اول باز دارد چرا که او همه جا همراهمان است. از همین امروز شروع کنیم و به غذای روح فکر کنیم تا در هنگام سفر ابدی، همراهی زیبا و آشنا داشته باشیم.

 

آموزش مراحل فعالسازی mmsایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 43
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

 

جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.

جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه استپیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شودجوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد

پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آوردجوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است

پیرزن گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی بردجوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است

پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد هیچی نمی خواهم

جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم نداردپیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد.
 

 

 

آموزش فعالسازی mmsایرانسل روی ویندوز



:: بازدید از این مطلب : 8
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 26 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

پشتش سنگین بود و جاده‌های دنیا طولانی. می‌دانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته می‌خزید، دشوار و کُند؛ و دورها همیشه دور بودند. سنگ پشت تقدیرش را دوست نمی‌‌داشت و آن را چون اجباری بر دوش می‌کشید. پرنده‌ای در آسمان پر زد، سبک بال ...؛ سنگ پشت رو به خدا کرد و گفت: این عدل نیست، این عدالت نیست.

کاش پُشتم را این همه سنگین نمی‌کردی. من هیچگاه نمی‌رسم. هیچگاه. و در لاک‌ سنگی خود خزید.

به نیت ناامیدی. خدا سنگ پشت‌ را از روی زمین بلند کرد. زمین را نشانش داد. کُره‌ای کوچک بود.

و گفت: نگاه کن، ابتدا و انتها ندارد ... هیچکس نمی‌رسد. چرا؟

چون رسیدنی در کار نیست. فقط رفتن است. حتی اگر اندکی. و هر بار که می‌روی، رسیده‌ای. و باور کن آنچه بر دوش توست، تنها لاکی سنگی نیست، تو پاره‌ای از هستی را بر دوش می‌کشی؛ پاره‌ای از مرا. خدا سنگ پشت را بر زمین گذاشت. دیگر نه بارش سنگین بود و نه راه‌ها چندان دور. سنگ پشت به راه افتاد و گفت: رفتن، حتی اگر اندکی؛ و پاره‌ای از "او" را با عشق بر دوش کشید.

 

آسمان فرصت پرواز بلندی است، قصه این است چه اندازه کبوتر باشی.

 

آموزش فعالسازی mmsایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 18
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا
مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت میکرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم میزد. 
یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را  به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی به پشت سر زن و در دم کشته شد.
 
در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد، کشیش متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت...

 

یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک میشد، مرد گوش میداد و بنشانه تصدیق سر خود را بالا و پایین میکرد،  اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک میشد، او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را بنشانه مخالفت تکان میداد.

 

پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید.

کشاورز گفت: 

خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی  در مورد همسر من میگفتند، که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق میکردم.

 

کشیش پرسید، پس مردها چه میگفتند؟

کشاورز گفت: 

آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه

آموزش اینترنت ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 18
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

بعد از خوردن غذا بیل گیتس 5 دلار به عنوان انعام به پیش خدمت دادپیشخدمت ناراحت شد

بیل گیتس متوجه ناراحتی پیشخدمت شد و سوال کرد : چه اتفاقی افتاده؟

پیشخدمت : من متعجب شدم ....

 

 

بخاطر اینکه در میز کناری پسر شما 50 دلار به من انعام داد در 

درحالی که شما که پدر او هستید و پولدار ترین انسان روی زمین هستید فقط 5دلار انعام می دهید !

 

گیتس خندید و جواب معنا داری گفت :

 

او پسر پولدار ترین مرد روی زمینه و من پسر یک نجار ساده ام

 

خرید شارژ ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 22
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 23 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

روزى لرد ویشنو در غار عمیقى در كوه دورافتاده‏اى با شاگردش نشسته و مشغول مراقبه بود. پس از اتمام مراقبه، شاگردش به قدرى تحت تأثیر قرار گرفته بود كه خود را به پاى ویشنو انداخت و از او خواست كه او را قابل دانسته و به عنوان قدرشناسى به او اجازه دهد كه به استادش خدمت كند. ویشنو با لبخند سرش را تكان داد و گفت: "مشكل‏ترین كار براى تو این است كه بخواهى با عمل، تلافى چیزى را بكنى كه من آن را رایگان به تو داده‏ام". شاگرد به او گفت: "خواهش مى‏كنم استاد! اجازه دهید كه افتخار خدمت به شما را داشته باشم". ویشنو موافقت كرد و گفت: "من یك لیوان آب سردِ گوارا مى‏خواهم". شاگرد گفت: "الساعه استاد". و در حالى كه از كوه سرازیر مى‏شد، با شادى آواز مى‏خواند.

پس از مدتى به خانه‏ى كوچكى كه در كنار دره‏ى زیبایى قرار داشت رسید. ضربه‏اى به در زد و گفت: "ممكن است یك پیاله آب سرد براى استادم بدهید؟ ما سانیاس‏هاى آواره‏اى هستیم كه در روى این زمین خانه‏اى نداریم". دخترى شگفت‏زده در حالى كه نگاه ستایش‏آمیزش را از او پنهان نمى‏كرد به آرامى به او پاسخ داد و زیرلب گفت: "آه... تو باید همان كسى باشى كه به آن مرد مقدس كه در بالاى كوه‏هاى دوردست زندگى مى‏كند، خدمت مى‏كنى. آقاى محترم ممكن است به خانه من آمده و آن را متبرك كنید". او پاسخ داد: "این گستاخى مرا ببخشید ولى من عجله دارم و باید فوراً با آب به نزد استادم بازگردم". "البته او از این‏كه شما خانه‏ى مرا بركت دهید ناراحت نمى‏شود، زیرا او مرد مقدس بزرگى است و شما به عنوان شاگرد او موظف و ملزم هستید به كسانى كه شانس كم‏ترى دارند، كمك كنید". و دوباره تكرار كرد: "لطفاً فقط خانه‏ى محقر مرا متبرك كنید. این باعث افتخار من است كه مى‏توانم از طریق شما به خداوند خدمت كنم".

داستان بدین ترتیب ادامه یافت. او به نرمى پذیرفت كه وارد خانه شده و آن را متبرك سازد. پس از آن هنگام شام فرارسید و او متقاعد گشت كه آن‏جا بماند و با شركت در شام غذا را نیز بركت دهد. از آن‏جایى كه بسیار دیر شده بود و تا كوه نیز فاصله زیادى بود و در تاریكى شب ممكن بود كه آب به زمین بریزد، موافقت كرد كه شب را در آن‏جا بماند و صبح زود به سوى كوه حركت كند. اما به هنگام صبح متوجه شد كه گاوها ناراحت هستند و با خود گفت اگر او مى‏توانست فقط همین یك بار به آن دختر در دوشیدن شیر كمك كند بسیار خوب مى‏شد، زیرا از نظر لرد كریشنا گاو حیوان مقدسى است و نباید در رنج و عذاب باشد.

روزها تبدیل به هفته‏ها شد و او هنوز در آن‏جا مانده بود. آن‏ها با یكدیگر ازدواج كردند و صاحب فرزندان زیادى شدند. او بر روى زمین خوب كار مى‏كرد و در نتیجه محصول فراوانى نیز به دست مى‏آورد. او زمین بیش‏ترى خرید و به زودى آن‏ها را به زیر كشت برد. همسایگانش براى مشورت و دریافت كمك، به نزد او مى‏آمدند و او به طور رایگان به آن‏ها كمك مى‏كرد. خانواده ثروتمندى شدند و با كوشش او معابدى ساخته شد. مدارس و بیمارستان‏ها جایگزین جنگل شدند. و آن دره جواهرى بر روى زمین شد. نظم و هماهنگى بر زمین‏هاى بایر و غیرقابل كشت حكمفرما شد. وقتى خبر صلح و آرامش و ثروتى كه در آن سرزمین وجود داشت به گوش مردم رسید، جمعیت زیادى به آن‏جا روى آوردند. در آن‏جا خبرى از فقر و بیمارى نبود و مردان به هنگام كار در مدح و ستایش خداوند آواز مى‏خواندند. او شاهد رشد فرزندانش بود و از این‏كه آن‏ها به او تعلق داشتند خوشحال بود.

روزى به هنگام پیرى، همان‏طور كه روى تپه كوچكى در مقابل دره ایستاده بود، راجع به آنچه كه از زمان ورودش به دره اتفاق افتاده بود فكر مى‏كرد. تا جایى كه چشم كار مى‏كرد مزرعه‏هایى بود سرشار از ثروت و وفور نعمت و او از این وضع احساس رضایت مى‏كرد.

ناگهان موج عظیمى از جزر و مد در برابر دیدگانش تمام دره را دربرگرفت و در یك لحظه همه چیز از دست رفت. همسر، فرزندان، مزارع، مدارس، همسایگان، همه از میان رفتند. او گیج و حیران به مردم كه در برابر دیدگانش از بین مى‏رفتند خیره شده بود.

و سپس او ویشنو را دید كه در سطح آب ایستاده است و با لبخندى تلخ به او مى‏نگرد و مى‏گوید، "من هنوز منتظر آب هستم". و این داستان زندگى انسان است...

 

آموزش مراحل فعالسازی mms ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 13
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 20 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

یك كشتی در یك سفر دریایی در میان طوفان در دریا شكست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و شنا كنان خود را به جزیره كوچكی برسانند. دو نجات یافته هیچ چاره ای به جز دعا كردن و كمك خواستن از خدا نداشتند. چون هر كدامشان ادعا می كردند كه به خدا نزدیك ترند و خدا دعایشان را زودتر استجاب می كند، تصمیم گرفتند كه جزیره را به 2 قسمت تقسیم كنند و هر كدام در قسمت متعلق به خودش دست به دعا بر دارد تا ببینند كدام زود تر به خواسته هایش می رسد.ا
نخستین چیزی كه هردو از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول میوه ای را بالای درختی در قسمت خودش دید و با آن گرسنگی اش را بر طرف كرد.اما سرزمین مرد دوم هنوز خالی از هر گیاه و نعمتی بود.ا
هفته بعد دو جزیره نشین احساس تنهایی كردند.مرد اول دست به دعا برداشت و از خدا طلب همسر كرد. روز بعد كشتی دیگری شكست و غرق شد و تنها نجات یافته آن یك زن بود كه به طرف بخشی كه مرد اول قرار داشت شنا كرد. در سمت دیگر مرد دوم هنوز هیچ همراه و همدمی نداشت.ا
بزودی مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذا بیشتری نمود. در روز بعد مثل اینكه جادو شده باشه همه چیزهایی كه خواسته بود به او داده شد. اما مرد دوم هنوز هیچ چیز نداشت.
سرانجام مرد اول از خدا طلب یك كشتی نمود تا او و همسرش آن جزیره را ترك كنند. صبح روز بعد مرد یك كشتی كه در قسمت او در كناره جزیره لنگر انداخته بود پیدا كرد. مرد با همسرش سوار كشتی شد و تصمیم گرفت جزیره را با مرد دوم كه تنها ساكن آن جزیره دور افتاده بود ترك كند.
با خودش فكر می كرد كه دیگری  شایسته دریافت نعمتهای الهی نیست چرا كه هیچ كدام از درخواستهای او از طرف پروردگار پاسخ داده نشده بود.
هنگامی كه كشتی آماده ترك جزیره بود مرد اول ندایی از آسمان شنید :
"چرا همراه خود را در جزیره ترك می كنی؟"
مرد اول پاسخ داد:
"  نعمتها تنها برای خودم است چون كه من تنها كسی بودم كه برای آنها دعا و طلب كردم ، دعا های او مستجاب نشد و سزاوار هیچ كدام نیست "
آن صدا سرزنش كنان ادامه داد :
"تو اشتباه می كنی او تنها كسی بود كه من دعاهایش را مستجاب كردم وگرنه تو هیچكدام از نعمتهای مرا دریافت نمی كردی"
مرد پرسید:
" به من بگو كه او چه دعایی كرده كه من باید بدهكارش باشم؟ "
"او دعا كرد كه همه دعاهای تو مستجاب شود"

 

آموزش فعالسازی mmsایرانسل روی ویندوز



:: بازدید از این مطلب : 22
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 19 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا
حکیم ارد بزرگ در کنار گل همیشه بهار

به حکیم ارد بزرگ (رهبر اردیست های جهان) گفتند :"گل همیشه بهار" در خود چه دارد که اردیست های جهان آن را نماد خود می دانند ؟
حکیم پاسخ داد : گل زرد رنگ همیشه بهار ، سرشار از مهر است ، می توان با دادن شاخه ایی از آن ، پیمان زناشویی بست .
گفتند اما ازدواج در حال حاضر بسیار سخت است، آیا با یک شاخه گل !؟
حکیم پاسخ داد : پیمان زناشویی آسان ، ارزشمند است .
گفتند مگر سنت ها را می شود رها کرد ؟
حکیم در حالی که از جای خود برمی خواست گفت : سخت نمودن پیمان زناشویی به نام ارزش نهادن به سنت ها درست نیست .

 

آموزش فعالسازی mmsایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 13
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 18 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوائيش کم شده است.

به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولى نميدانست اين موضوع را چگونه با اودر ميان بگذارد. بدين خاطر، نزد دکتر خانوادگيشان رفت و مشکل را با او درميان گذاشت. دکتر گفت براى اين که بتوانى دقيقتر به من بگويى که ميزانناشنوايى همسرت چقدر است آزمايش ساده اى وجود دارد. اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو:«ابتدا در فاصله ٤ مترى او بايست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو.اگر نشنيد همين کار را در فاصله ٣ مترى تکرار کن. بعد در ٢ مترى و به همين ترتيب تا بالاخره جواب دهد.»آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهيه شام بود و خود او در اتاق تلويزيون نشسته بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود ٤ متر است.بگذار امتحان کنم. سپس با صداى معمولى از همسرش پرسيد: عزيزم شام چىداريم؟ جوابى نشنيد. بعد بلند شد و يک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت ودوباره پرسيد: عزيزم شام چى داريم؟ باز هم پاسخى نيامد.باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقريباً ٢ متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت: عزيزم شام چى داريم؟ باز هم جوابى نشنيد . باز هم جلوتررفت و به در آشپزخانه رسيد. سوالش راتکرار کرد و باز هم جوابى نيامد. اينبار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزيزم شام چى داريم؟ زنش گفت:مگه کرى؟ براى پنجمين بار میگم:خوراک مرغ !!!نتيجه اخلاقى:مشکل ممکن است آنطور که ما هميشه فکر میکنيم در ديگران نباشد و شاید درخود ما باشد

 

آموزش اینترنت ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 49
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 17 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.

آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد – پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند.

آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد – او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثه او محافظت کند اما چنین نشد .

در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند – آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد .

گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم – اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم – به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هر گز نمی توانستیم پرواز کنیم !!!

 

خرید شارژ ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 53
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 16 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

كسي از شنبه ها يمان عكس نمي گيرد

از نگاه هاي شرقي مان در غروب اردوگاه

و زن هايي كه مي دانند وطن

آواز مرده اي ست كه برنمي گردد!

 

ما شناسنامه هايمان را برداشته ايم

با ترس هايمان كه بزرگ ترند!

 

كسي از ما با چشم هاي بادامي اش گريه مي كند

كسي از ما با چشم هاي درشت

من با چشم هاي جنگ زده ام

پرت مي شوم

به حاشيه ي خبرها

وفكر مي كنم شيمياي شده اند شعرهاي ام

وحنجره اي كه با آن بغض مي كنم

 

مرا به دريا بياندازيد

مي خواهم خوراك كوسه ها بشود صبوري ام

وتصويرهايي از حلبچه

كه خوراك روزنامه هاي وطنم شد!

 

حالا ما 

به تمام زبان هاي زنده ي دنيا

گريه مي كنيم ....

 

مرا به دريا بياندازيد

مي خواهم با ماهي سياه كوچكي

كه توي كودكي ام بود

حرف بزنم!

 

ناهید عرجونی 

 

آموزش مراحل فعالسازی mms ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 22
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 13 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

آواز عاشقانه‌ي ما در گلو شكست
حق با سكوت بود ، صدا در گلو شكست

ديگر دلم هواي سرودن نمي‌كند
تنها بهانه‌ي دل ما در گلو شكست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گريه‌هاي عقده‌گشا در گلو شكست

اي داد ، كس به داغ دل باغ ، دل نداد
اي واي ، هاي‌هاي عزا در گلو شكست

آن روزهاي خوب كه ديديم ، خواب بود
خوابم پريد و خاطره‌ها در گلو شكست

"بادا" مباد گشت و "مبادا" ‌به باد رفت
"آيا" ز ياد رفت و "چرا" در گلو شكست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرين و آفرين و دعا در گلو شكست

تا آمدم كه با تو خداحافظي كنم
بغضم امان نداد و خدا..... در گلو شكست

 

آموزش فعالسازی mms ایرانسل روی ویندوز



:: بازدید از این مطلب : 38
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

شاهد بوده ای
ﻟﺤﻈــﻪ ﺗﻴــﻎ ﻧﻬــﺎﺩﻥ ﺑــﺮ ﮔــﺮﺩﻥ ﮐﺒــﻮﺗــﺮ ﺭﺍ؟
ﻭ ﺁﺑــﯽ ﮐــﻪ ﭘﻴــﺶ ﺍﺯ ﺁﻥﭼــﻪ ﺣــﺮﻳﺼــﺎﻧــﻪ ﻭ ﺍﺑﻠﻬــﺎﻧــﻪ, ﻣــﯽ ﻧــﻮﺷــﺪ ... !؟
ﭘــﺮﻧــﺪﻩ؟
ﺗــﻮ, ﺁﻥ ﻟﺤﻈــﻪ ﺍﯼ !
ﺗــﻮ, ﺁﻥ ﺗﻴﻐــﯽ !
ﺗــﻮ, ﺁﻥ ﺁﺑــﯽ !
ﻣــﻦ !
ﻣــﻦ, ﺁﻥ ﭘــﺮﻧــﺪﻩ ﺑــﻮﺩﻡ . . .

سید علی صالحی

 

آموزش فعالسازی mms ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 61
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 11 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

یک زن نمی شکند !

هزار تکه می شود

وقتی در عمق صبوری

دروغ مردی را

به جا رختی تظاهر می آویزد

و آنقدر اتو می کشد

تا شکل راستی شود

اما بانو ...

لباس بد قواره

همیشه به تن زار میزند

... و معجزه هیچ خیاطی هم

کافی نیست .

و تو ! " مرد رویای یک زن "

چگونه از سازی هزار تکه

شوق شنیدن

آوایی خوش داری ؟ .....

باتشکر از #حسین_باستانی

 

آموزش اینترنت ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 42
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 10 آذر 1392 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سمیرا

بعضی‌ها شعرشان سپید است، دلشان سیاه،
بعضی‌ها شعرشان کهنه است، فکرشان نو،
بعضی‌ها شعرشان نو است، فکرشان کهنه،
بعضی‌ها یک عمر زندگی می‌کنند برای رسیدن به زندگی،
بعضی‌ها زمین‌ها را از خدا مجانی می‌گیرند و به بندگان خدا گران می‌فروشند.
بعضی‌ها حمال کتابند،
بعضی‌ها بقال کتابند،
بعضی‌ها انباردارکتابند،
بعضی‌ها کلکسیونر کتابند
بعضی‌ها قیمتشان به لباسشان است، بعضی به کیفشان و بعضی به کارشان،
بعضی‌ها اصلا قیمتی ندارند،
بعضی‌ها به درد آلبوم می‌خورند،
بعضی‌ها را باید قاب گرفت،
بعضی‌ها را باید بایگانی کرد،
بعضی‌ها را باید به آب انداخت،
بعضی‌ها هزار لایه دارند
بعضی‌ها ارزششان به حساب بانکی‌شان است،
بعضی‌ها همرنگ جماعت می‌شوند ولی همفکر جماعت نه،
بعضی‌ها را همیشه در بانک‌ها می‌بینی یا در بنگاه‌ها.
بعضی‌ها در حسرت پول همیشه مریضند،
بعضی‌ها برای حفظ پول همیشه بی‌خوابند،
بعضی‌ها برای دیدن پول همیشه می‌خوابند،
بعضی‌ها برای پول همه کاره می‌شوند.
بعضی‌ها نان نامشان را می‌خورند،
بعضی‌ها نان جوانیشان را میخورند،
بعضی‌ها نان موی سفیدشان را میخورند،
بعضی‌ها نان پدرانشان را میخورند،
بعضی‌ها نان خشک و خالی میخورند،
بعضی‌ها اصلا نان نمیخورند،
بعضی‌ها با گلها صحبت می‌کنند،
بعضی‌ها با ستاره‌ها رابطه دارند.
بعضی ها صدای آب را ترجمه می‌کنند.
بعضی ها صدای ملائک را می‌شنوند.
بعضی ها صدای دل خود را هم نمی‌شنوند.
بعضی ها حتی زحمت فکرکردن را به خود نمی‌دهند.
بعضی ها در تلاشند که بی‌تفاوت باشند.
بعضی ها فکر می‌کنند چون صدایشان از بقیه بلندتر است، حق با آنهاست.
بعضی ها فکر میکنند وقتی بلندتر حرف بزنند، حق با آنهاست.
بعضی ها برای سیگار کشیدنشان همه جا را ملک خصوصی خود می‌دانند.
بعضی ها فکر میکنند پول مغز می‌آورد و بی پولی بی مغزی.
بعضی ها برای رسیدن به زندگی راحت، عمری زجر می‌کشند.
بعضی ها ابتذال را با روشنفکری اشتباه می‌گیرند.
بعضی از شاعران برای ماندگار شدن چه زجرها که نمی‌کشند.
بعضی ها یک درجه تند زندگی می‌کنند، بعضی‌ها یک درجه کند.
هیچکس بی‌درجه نیست.
بعضی ها حتی در تابستان هم سرما می‌خورند.
بعضی ها در تمام زندگی‌شان نقش بازی می‌کنند.
بعضی از آدمها فاصله پیوندشان مانند پل است، بعضی مانند طناب و بعضی مانند نخ.
بعضی ها دنیایشان به اندازه یک محله است، بعضی به اندازه یک شهر،
بعضی به اندازه کرة زمین و بعضی به وسعت کل هستی.
بعضی ها به پز میگویند پرستیژ
بعضی ها خیلی جورهای مختلف هستند.
شما چطور؟ آیا شما هم از این بعضی ها هستید ؟؟؟

 

خرید شارژ ایرانسل



:: بازدید از این مطلب : 31
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 9 آذر 1392 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد